استاد شهید ناصر سبحانی
معنى واقعى عبادت و تفسیر إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ
عبادت یعنى این که انسان در زندگى و در مسیر اصلاح خود و سیر به سوى کمال، از نعمتها و امکاناتى که خداوند در اختیارش قرار داده چنان استفاده کند که خداوند متعال خود بدان دستور داده است.
قبلاً بیان شد که: انسان مانند دانهی گندمى است که با فراهم شدن شرایط و امکانات و برداشتن موانع، استعداد و آمادگى رشد و حرکت به سوى کمال را دارد. بدیهى است که هر نوع استفاده کردنى از نعمتها و امکانات موجود، انسان را به مقصود مطلوب نمىرساند، بلکه باید استفاده کردن بر اساس فرمان خدا انجام بگیرد. این نوع استفاده کردن از نعمتها و امکانات موجود یعنى عبادت.
پس با توجه به آنچه گفته شد، معناى این فرمودهى خداوند متعال که فرمود: جن و انس را جز براى عبادت خود نیافریدم(33) روشن مىشود. روشن است که عبادت چیزى نیست که نفع و سودى به خداوند متعال برساند. چیزى نیست که اگر انجام نشود ضرر و زیانى متوجه خداوند شود. خداوند مىفرماید: انسان براى رشد و رسیدن به کمال باید طبق برنامهاى منظم حرکت کند و بر اساس آن از نعمتهاى که ما در اختیارش قرار دادهایم، استفاده کند. چنین برنامهى منظمى تنها نزد ماست. کسى غیر از ما نمىتواند چنین برنامهاى را براى انسان قرار دهد. هدف از آفرینش انسان این است که طبق فرمان و برنامهى ما از آن امکانات و نعمتها استفاده نماید تا به کمال مطلوب برسد؛ بنابراین عبادت امرى است که انجام دادن و انجام ندادنش تنها به سود یا ضرر انسان خواهد بود. اگر انجام دهد، رشد مىکند و اگر انجام ندهد، رشد نمىکند و به کمال مطلوب نمىرسد.
وقتى انسان، در زندگى، به این واقعیت رسید که براى رسیدن به کمال مطلوب تنها باید فرمانبردار و مطیع خدا باشد و چنین هم تصمیم گرفت که از غیر او - جلّ جلاله - اطاعت نکند و در استفاده از نعمتها و امکانات، قانون و برنامهاى جز برنامهى او - جلّ جلاله - را نپذیرد و بکار نگیرد، متوجه صاحب و مالک و پروردگار خود مىشود و از او طلب کمک مىکند؛ زیرا بر این امر واقف است که به تنهایى و بدون یارى و کمک او قادر نیست حتى یک قدم هم بردارد.
در اینجا و به منظور روشن شدن مطلب، بهتر است توضیحاتى در مورد إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ بدهیم.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ از فرمانبردارى و اطاعت انسان از خداوند متعال در تمام زندگى بحث مىکند و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ از توکّل به خدا و پشتیبان قرار دادن او در زندگى و درخواست کمک از او بحث مىکند.
براى روشن شدن مطلب باید چند نکته مورد توجه و دقت قرار گیرد:
1. خداوند متعال خالق و آفرینندهى هر آنچه در آسمانها و زمین است، مىباشد.
این نخستین مطلبى است که انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
اگر انسان چنین معتقد باشد که در جهان غیر از خدا قدرتى هست که خالق و آفرینندهى چیزى است، در این صورت عقیدهى او دچار تزلزل شده و نزد خدا چیزى از او پذیرفته نمىشود.
دربارهى خداوند متعال و شناخت او، نخست باید این مطلب روشن شود که خالق و آفرینندهى تمامى مخلوقات تنها اوست. شناخت همهى مردم در مورد خدا در این مرحله یکى است و همه چنین معتقد بوده و هستند که کسى غیر از خدا آفرینندهى هیچ چیز نیست. حتّى آنان که پس از روشن شدن حقّ دچار انحراف و شرک شدهاند و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند چنین اعتقادى داشته و دارند.
در قرآن آیات متعددى به این مطلب اشاره دارند که گذشتگان یعنى آنان که قبل از نزول قرآن و در زمان پیامبران گذشته (ع) مىزیستهاند و پس از تبلیغ و دعوت آنها به سوى خدا، در برابر آنها ایستاده و با آنها مبارزه کردهاند و در نتیجه خداوند متعال آنها را از بین برده است، چنین معتقد بودهاند که تنها خداوند خالق و آفریننده است و غیر از او کسى آفریننده و خالق نیست؛ حتّى فرعون که مشهور است ادعاى خدایى کرده است(34) با توجه به آیات قرآن، او هم چنین عقیدهاى داشته و چنین معتقد بوده که تنها خداوند آفریننده است:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ(35)
و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ(36) اگر از آنان بپرسى که چه کسى شما را خلق کرده است مىگویند: الله. و اگر از آنان بپرسى که چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده و خورشید و ماه را تحت تسلط دارد و آنها را مىچرخاند مىگویند: الله.
و بسیارى از آیات دیگر.
اگر در گذشته فردى یا افرادى بوده باشند که چنین اعتقادى نداشتهاند، تعدادشان آنقدر اندک بوده که قرآن از آنان سخنى نمىگوید و نامى از آنان به میان نمىآورد.
2. خداوند متعال انجام دهندهى همهى کارها است و جز به اذن او کسى نمىتواند کوچکترین کارى انجام دهد.
این دوّمین مطلبى است که انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
توضیح این که: همهى آفریدهها هر کدام سبب و وسیلهاى هستند که خداوند متعال آنها را به وجود آورده تا کار و وظیفهاى که به آنها محول مىشود، انجام دهند؛ مثلاً: اگر آتش قدرت سوزاندن دارد حقیقت مطلب این است که خداوند متعال به آن قدرت سوزاندن داده است و آن را براى چنین امرى به وجود آورده است وگرنه آتش ذاتاً قدرت سوزاندن ندارد. پس در امر سوزاندن، در حقیقت آتش نقش یک سبب را بازى مىکند؛ یعنى اگر در جایى آتش باشد و اراده خداوند نیز بر سوزاندن چیزى یا کسى تعلق گیرد، در این صورت آتش مىسوزاند؛ اما اگر ارادهى خداوند بر نسوزاندن کسى یا چیزى تعلق گیرد، یقیناً آتش نمىتواند چیزى را بسوزاند. مثال چنین امرى همان داستان حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن است. وقتى که کافران خواستند او را در آتش بیندازند و با وجود فراهم شدن شرایط سوختن، چون ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشت، حضرت ابراهیم علیه السلام نه تنها نسوخت و نه تنها احساس گرمى نکرد، بلکه در آن احساس خنکى نیز کرد و آتش بر او سرد شد و کوچکترین تأثیرى در او نکرد. واقعیت این است که آتش سبب است و اگر ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشته باشد، در چنین موردى، آتش هیچ تفاوتى با آب نخواهد داشت.
خداوند متعال برنامهى جهان را به گونهاى تنظیم کرده است که براى انجام هر کار و روى دادن هر حادثهاى وجود سبب و ارادهى او - جلّ جلاله - لازم و ضرورى است. اگر سبب وجود داشت و خداوند اراده کرد که کارى انجام بپذیرد و امرى روى دهد، آن کار اتفاق مىافتد در غیر این صورت هیچکار و حادثهاى تحقق نمىپذیرد.
در آینده، در بحث درخواست و طلب کمک از خداوند، دوباره به این مطلب اشاره خواهیم کرد.
3. صاحب و مالک آسمانها و زمین و انسان و غیر انسان تنها خداوند متعال است.
این سومین مطلبى است که انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد. انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد که تنها خداوند متعال است که امکانات و شرایط را براى بندهاى که مىخواهد به سوى کمال حرکت کند، فراهم مىکند و تنها اوست که مىتواند و قادر است موانع را از سر راهش بردارد. مثال چنین مطلبى مثال کشاورزى است که تمام امکانات لازم؛ از قبیل: زمین مناسب، آب کافى، و... براى کشتش فراهم مىکند و موانعى از جمله انواع آفتها را از بین مىبرد.
او باید چنین معتقد باشد که مالک یا صاحب تنها خداست یعنى تنها خدا بر انسان سیطره و قدرت دارد و سرانجام انسان در دست اوست. همانطور که حال و امروزِ انسان در دست اوست، آینده و سرانجام او نیز در دستش مىباشد. تنها اوست که مىتواند برایش مشخص مىکند که چگونه باشد و چگونه نباشد. سرانجام انسان و خوشبخت یا بدبخت بودن او تنها در دست قدرت او - جلّ جلاله - است و پس از مرگ و در روز قیامت تنها خداوند قادر به جزا یا سزا دادن انسان مىباشد.
وقتى انسان خدا را اینگونه شناخت و نسبت به او - جلّ جلاله - چنین معتقد بود، در این صورت به این مطلب ایمان آورده است که خداوند پروردگار اوست و در اصطلاح زبان عربى خداوند متعال رَبّ اوست. در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده که همهى آنچه بیان شد در دست قدرت خداوند متعال است و تنها او رَبّ است و انسان، غیر از او رَبّ و آفرینندهاى ندارد؛ مثلاً: در سورهى فاتحه مىفرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ،(37) یعنى خداوند متعال صاحب و مالک مردم است. در بسیارى از آیات دیگر مىفرماید: خداوند هم رب و صاحب و مالک انسان است و هم رب و صاحب و مالک آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست.
پس از این که انسان به چنین اعتقاد و ایمانى رسید، زمان آن است که تصمیم بگیرد در زندگى تنها خدا را فرمانرواى خود بداند، و تنها از او اطاعت و فرمانبردارى کند و از او طلب کمک نماید؛ یعنى تنها او فرمانروا و فریادرسش باشد که در این صورت معناى لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه را در وجود خود تحقق بخشیده است.
لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه یعنى این که جز خدا فرمانروا و فریادرسى نیست و وجود ندارد.
مشرکین یعنى کسانى که قرآن مشرک معرفى مىکند، در دو مورد قبل (موارد 1 و 2) با مسلمانان هم فکر و هم عقیده بودهاند، چنین افرادى معتقد بودند که تنها خداوند است که مىتواند هر کارى را انجام بدهد و تنها او پروردگار انسان است. یعنى تنها اوست که امکانات و نعمتها را براى بندگانش آماده کرده و تنها اوست که هر مانع و مشکلى را از سر راه مخلوقاتش برمىدارد، و تنها اوست که بر مخلوقاتش سیطره و قدرت دارد و سرانجامشان را در دست دارد. هیچ کدام از آن کافرانى که قرآن سرگذشتشان را بیان مىکند، حتّى فرعون و نمرود و امثال آنها، چنین معتقد نبودهاند که غیر از خدا کسى مىتواند این کارها را انجام دهد. و این که مشهور است فرعون ادعاى خدایى کرده است، منظور او این بوده که فرمانروا و حاکم سرزمین مصر تنها اوست و در این سرزمین تنها باید قوانین و برنامهى او اجرا شود. منظور او این نبوده که او خالق مردم است یا مىتواند نعمتها و امکانات لازم را براى مردم فراهم کند و در اختیار آنها قرار دهد و یا موانع را از سر راهشان بردارد و یا سرانجام آنها در دست اوست.
در اینجا طرح یک سؤال و پاسخ به آن لازم و ضرورى است:
اگر کافران چنین معتقد بودند که تنها خداوند خالق است و تنها اوست که انجام دهندهى هر کارى است و فقط او مالک و صاحب همه چیز است و هر چیزى در دست قدرت اوست و حتّى در قرآن آمده است که، در زمان نزول قرآن، نماز هم مىخواندند و حجّ را نیز بجاى مىآورند، و در حدیث صحیح نیز وارد شده که روزه نیز مىگرفتند و امتهاى قبل از آنها نیز چنین اعمالى انجام داده و خداوند را عبادت مىکردهاند، حال چرا خداوند در مورد آنها مىفرماید: آنها گمراه بوده و ما پیامبران را به سوى آنها فرستادیم تا آنان را به سوى بندگى و عبادت خداوند دعوت کنند. راستى گمراهى آنان در چه زمینهاى بوده است و اصلاً چرا گمراه شدهاند؟ چرا خداوند متعال برایشان پیامبر فرستاده است تا آنان را به دین خود دعوت کند؟ مگر راه و دین خدا ]و محتواى آن[ چیست؟
راستى کسى که خدا را آفریننده و قادر و صاحب و مالک بداند و علاوه بر این، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج انجام دهد و نذر کند و... دیگر چرا گمراه است؟ چرا از راه منحرف شده است و مسلمان محسوب نمىشود؟ چرا باید پیامبرى براى هدایتش بیاید و او را به سوى خدا دعوت کند؟ مگر پیامبران خدا چه چیزهایى گفتهاند و مردم را به سوى چه چیزى دعوت کردهاند که بیشتر مردم به دشمنى با آنها برخواسته و با آنان وارد جنگ شدهاند و حاضر به پیروى از آنها نبوده و نخواستهاند آنگونه که آنان مىگویند بندهى خدا باشند. مگر عبادت غیر از انجام کارهایى اینچنین است؟
سؤال مطرح شده سؤالى است مهم و اساسى که هر کس جواب آن را نداند و حقیقت مطلب به خوبى برایش روشن نشود و بر اساس آن عمل نکند، یقیناً نمىتواند بندهى خدا باشد و آنگونه باشد که خداوند متعال از او مىخواهد.
در جواب سؤال مىگوییم:
همانطور که گفته شد، قرآن در بسیارى از آیات و سورهها به این مطلب اشاره کرده که مردمان گذشته آنگونه بودهاند که بیان شد. آنان به خدا اعتقاد داشته و او را عبادت مىکردند و... و در این مطلب کوچکترین تردیدى نیست و هر فردى که [حداقل] یک بار قرآن را بخواند و در آن تدبّر و تأمل کند به این واقعیت پى خواهد برد. اما گمراهى و انحراف مشرکین و کافرین در دو زمینهى اساسى بود. این دو زمینه عبارتند از:
1. پذیرش فرمانروا یا فرمانرواهاى دیگر غیر از خدا
مردمان گذشته در زندگى خود و با وجود چنان اعتقادى و انجام برخى از عباداتى که بیان شد، به فرمانروا بودن فرد یا افراد دیگرى غیر از خدا معتقد بودند. در زندگى خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و در بسیارى از امور دیگر از قوانین افراد دیگرى غیر از خدا اطاعت و فرمانبردارى مىکردند و حاکم و فرمانرواى دیگرى غیر از خدا داشتهاند؛ فرمانروایى که بر اساس فرمان خدا و برنامهى او بر مردم حکومت نمىکرد. خداوند متعال دربارهى حاکمانى که بر اساس قوانین خدا بر مردم حکومت نکردهاند و مردمانى که از آنها پیروى کردهاند، مىفرماید: چنین حاکمانى ادعاى خدایى کرده و آنان که پیرو و مطیعشان بودهاند، مشرک و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند و هدف از آمدن پیامبران نیز هدایت آنها و نجاتشان از شرک ]که همان اطاعت و فرمانبردارى از آن حاکمان است [بوده است. این یکى از زمینههاى گمراهى آنان است.
2. پذیرش فریادرس یا فریادرسهاى دیگر غیر از خدا
زمینهى دیگر انحراف این بود که آنان در زندگى خود از کسى غیر از خدا درخواست کمک مىکردند. یعنى علاوه بر این که از خدا درخواست کمک مىکردند، افراد دیگرى را نیز فریادرس خود قرار داده بودند. اگر چه آنها تنها خدا را صاحب و مالک خود دانستهاند؛ اما [در توجیه کارشان چنین] مىگفتند: ما نمىتوانیم بهطور مستقیم با خداوند متعال ارتباط برقرار کنیم؛ زیرا انسانهاى گناهکار و بدبخت هستیم، پس بهتر است شفیعانى به عنوان واسطه بین خود و خدا قرار دهیم تا از آنها بخواهیم نزد خدا برایمان طلب کمک کنند و نیازمان را برآورده نمایند.
مردم در این دو زمینهى اساسى دچار انحراف شده بودند و پیامبران نیز با هدف نجات آنها مبعوث شده و به سویشان آمده بودند.
اگر بخواهیم داستان همهى پیامبران خدا و همهى مؤمنین و مسلمانان از یک طرف و کفار و غیر مسلمانان از طرف دیگر را بهطور خلاصه بررسى کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که: مردم با وجود چنان اعتقادى نسبت به خدا، در زمینههاى ذکر شده، آنگونه که بیان شد، دچار انحراف و گمراهى شدند. خداوند متعال به این امر راضى نبود پس پیامبران را یکى پس از دیگرى فرستاد تا براى مردم روشن کنند که در زندگى باید تنها از خدا فرمانبردارى و اطاعت کرد و آنان باید تنها از او طلب کمک کنند و تنها او را فریادرس خود بدانند. اما پذیرش چنین امرى هم براى عوام مردم سخت و سنگین بود ]چون به آن عادت نکرده بودند[، و هم براى حاکمان و آنان که خود را واسطه و فریادرس مردم قرار داده بودند و چنان وانمود مىکردند که گویا مىتوانند نزد خداوند متعال براى مردم کارى کنند. این دو گروه اخیر (حاکمان و واسطهها) هرگز به از دست دادن آن همه ثروت و مال و مقامى که از این طریق به دست آورده بودند حاضر نبودند، پس با پیامبران خدا و دعوت آنها مخالفت کردند و بر کفر خود و عدم اطاعت و بندگى خدا باقى ماندند [و در مبارزهى خود با پیامبران عوام مردم را نیز تحریک کردند] و کارشان تا جایى ادامه داشت که خداوند متعال آنها را از بین برد و نابود کرد.
آیات بسیارى به این مطلب اشاره مىکنند که خداوند متعال هرگز اعمال کسى که فرمان غیر او را مىپذیرد و اینچنین دچار شرک مىشود، نمىپذیرد. در اینجا به برخى از این آیات اشاره مىکنیم:
1) أَمْ لَهُمْ شُرَکؤُا شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یأْذَنْ بِهِ اللَّهُ،(38) راستى کسانى که کافر شدند و از راه خدا منحرف گردیدند و افرادى را شریک خدا قرار دادند، آیا چنین معتقد بودند که این شریکها خالق هستند و صاحب و رازق مىباشند و سرانجام آنها در اختیارشان است؟ هرگز چنین نیست. حقیقت امر این است که افرادى آمدند و برنامه و قوانینى را براى مردم تدوین کردند که خداوند به آن فرمان نداده بود و آنان هرگز مجوز چنین کارى را نداشتند و مردم نیز تابع و پیرو آن قوانین شدند و اینگونه آن افراد را شریک خدا قرار دادند. یعنى پذیرش فرمان و قوانین و برنامهى غیر خدا و عمل کردن بر اساس آن، شریک قرار دادن براى خدا محسوب مىشود و کسانى که دچار چنین امرى شوند مشرک هستند و خداوند دربارهى آنها مىفرماید: چنین افرادى مستحق نابودى هستند. اما در مورد این که چرا قبل از آمدن پیامبرى از سوى خدا به سویشان، آنها را از بین نبرده است، باید گفت: دلیل چنین امرى این است که خداوند متعال خواسته است کوچکترین بهانهاى براى آنها باقى نگذارد و بر آنها اتمام حجت کند و حقیقت را برایشان روشن کند. پس فردى را براى هدایت آنها به سویشان فرستاد تا بعد از روشن شدن حقیقت، اگر از انحراف برنگشتند و در مسیر بندگى خدا قرار نگرفتند، آنها را نابود کند.
2) اءِنِ اْلْحُکْمُ اءِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَنْ لاتَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ،(39) فرمانروایى و قانونگذارى تنها شایستهى خداوند متعال است و حاکم و فرمانروا تنها اوست. او فرمان و دستور داده است که تنها از او فرمانبردارى شود و تنها او بندگى شود و از قانون و فرمان غیر او اطاعت نشود؛ زیرا: ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ،(40) این )برنامه ى خدا( ]تنها[ راه و روش دقیق و منظم [زندگى است]. این تنها راه و روش دقیق اطاعت و فرمانبردارى است. این برنامه تنها برنامهایست که در آن کوچکترین اشکال و خللى نیست؛ اما [واقعیت این است که] بیشتر مردم این را نمىدانند [و درک نمىکنند]. بیشتر مردم چنین گمان مىکنند همین که خدا را به عنوان خالق و صاحب و مالک خود پذیرفتند و نماز و روزه و... را انجام دادند کار بندگى خدا را انجام داده و بعد از آن مشکلى نخواهد بود که از غیر خدا اطاعت و فرمانبردارى کنند و قوانینى غیر از قوانین او را بپذیرند.
خداوند متعال تنها در صورتى اطاعت و بندگى را از انسان مىپذیرد که در زندگى غیر از او - جلّ جلاله - فرمانروا و حاکم دیگرى را قبول نکند و این نیز تنها وقتى ممکن است که انسان پیرو و مطیع قرآن و سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم باشد. یعنى آنگونه زندگى کند که پیامبر خداصلى الله علیه وسلم زندگى کرده و قرآن را آنگونه در زندگى بهکار گیرد که آن بزرگوارصلى الله علیه وسلم و پس از او یاران تربیت یافتهى مدرسه ى او - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - در زندگى بهکار گرفتهاند. او باید در زندگى خود و نسبت به چیزهاى جدیدى که در حیات او اتفاق مىافتد از رأى و نظر عالمان و مجتهدین و متخصصان دین که با اتفاق نظر و مشورت به آن رسیدهاند، اطاعت کند. اگر فردى از این سه منبع (قرآن، سنّت و آنچه عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند)(41) اطاعت و پیروى کند، در حقیقت از خداوند متعال اطاعت و فرمانبردارى کرده است؛ در غیر این صورت چنین شخصى از مسیر بندگى خدا منحرف شده است. اما اگر اوضاع و شرایط به گونهاى بود - همچون امروز- که عالمان نتوانستند گرد هم جمع شوند و در مورد مسایل روز با هم مشورت کنند و به یک رأى و نظر واحدى برسند و آن را براى مردم بیان کنند تا مردم در زندگى بر اساس آن حرکت کنند، در این صورت و از روى ناچارى، مشکلى نیست که هر فردى از یکى از آن امامان و مجتهدان (امامان و مجتهدان مشهور) پیروى کند تا زمانى که شرایط فراهم شود و عالمان دین بتوانند گرد هم جمع شوند و ادارهى امور جامعه را به دست بگیرند و حکومت اسلامى را به وجود آورند و قانون و برنامهى خداوند متعال را به زندگى مردم باز گردانند و شروع به اجراى آن کنند و در میان خود خلیفهاى انتخاب کنند. خلیفه همانند رئیس جمهورى است که پس از آن که عالمان و متخصصین قانون خدا را از قرآن و سنّت پیامبر-صلى الله علیه وسلم- استخراج کردند به او داده تا آن را به مرحلهى اجرا در آورد. در واقع خلیفه همان مسئول اجرایى در حکومت اسلامى است.
این همان چیزى است که در زمان پیامبر خداصلى الله علیه وسلم و خلفاى راشدین - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - انجام گرفته است.
در زمان پیامبر خداصلى الله علیه وسلم و خلفاى راشدین، قانون و برنامهى جامعه همان قرآن و راه و روش پیامبر خداصلى الله علیه وسلم و روشى بود که یاران آن بزرگوار بر اساس آن عمل مىکردند. بعد از آنها )بعد از خلفاى راشدین( هر اتفاق جدیدى که در جامعه روى مىداد، افراد متخصص و عالم جمع مىشدند و بر امرى اتفاق مىکردند و به مردم اعلام مىکردند. بعد از اعلام فتوا بر مردم نیز واجب بود که از آن اطاعت کنند و بر اساس آن عمل نمایند.
در اینجا اشاره به این نکته نیز لازم و ضرورى است که خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است که انسان همانطور که موظف به پیروى از قرآن است، به همان صورت موظف به پیروى از راه و روش پیامبر خدا و یاران تربیت یافتهى او نیز مىباشد و تنها در این صورت خداوند از او راضى خواهد شد، همانطور که از آنان راضى شد.
البته وقتى از یاران تربیتیافتهى مدرسهى پیامبر-صلى الله علیه وسلم- یاد مىشود منظور کسانى است که قرآن آنان را سابقین اولین و پیروان واقعى آنان، مىنامد. سابقین کسانى هستند که در گام نهادن در مسیر بندگى خدا از همه پیشى گرفته و در این مسیر دچار انحراف و انجام دادن اعمال زشت و گناهان بزرگ نشدهاند و در مسیر کمال، همیشه در حال پیشرفت بودهاند. منظور از اولین این است که چنین افراد پیشتازى، قبل از دیگران مسلمان شدهاند. آنانى که قبل از هجرت به مدینه ایمان آورده (مهاجرین) و آنانى که در مدینه و قبل از هجرت پیامبر و یارانش به آنجا، مسلمان شدهاند و به مهاجرین کمک کردند (انصار). چنین افرادى سابقین اولین مىباشند و آنان که بعداً مسلمان شده [یا مىشوند] و پیرو و تابع راه و روش آنها شده [یا مىشوند]، قرآن آنان را وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ، (42) مىنامد.
بر اساس آیهى مذکور (توبه/100) خداوند متعال از این سه گروه راضى است و بهشت و نعمتهاى بهشتى را براى آنها آماده و مهیا کرده است.
براساس این آیه، اگر کسى تابع و پیرو این دو گروه (مهاجر و انصار) باشد و در زندگى راه و روش آنان را برنامهى خود قرار دهد، خداوند از او راضى است و گرنه او فردى گمراه و منحرف است و خداوند متعال چیزى را از او نمىپذیرد.
آنچه گفته شد مسألهاى بسیار مهم است و مسلمانان باید به آن توجه کنند. مسلمانان باید بدانند که صحابه و یاران رسول خدا - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - مانند مردم عادى نیستند و رضایت خداوند تنها در پیروى و در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران میسّر و ممکن مىشود. اگر کسى تابع و پیرو آنان نشود یقیناً فردى جاهل و گمراه است و اگر این واقعیت برایش روشن نشده باشد و این را نداند که حقّ چیست، در این صورت باید دین خدا برایش روشن شود و به او گفته شود که مسلمان بودن تنها با در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- تحقق مىیابد.
اگر فردى بر آنچه در این زمینه در قرآن آمده است واقف باشد و این را بداند که قرآن مسئله پیروى از راه و روش سابقین یعنى مهاجرین و انصار را، سبب جلب رضایت خدا و دور شدن از عذاب جهنم بیان کرده است؛ اما با این وجود به آن بزرگواران اهانت کند و به جاى پیروى از راه و روش آنها، از دَر دشمنى با آنها در آید، بهطور قطع و یقین باید در ایمان چنین فردى شک کرد.
خلاصهى مطلب این که، تا زمانى که پیامبر خداصلى الله علیه وسلم در قید حیات بود، قرآن قانون جامعه بود که پیامبر خداصلى الله علیه وسلم آن را براى مردم بیان مىکرد و مطالب مبهمش را توضیح مىداد و در مورد امور جدیدى مانند: جنگ و صلح، اقتصاد و سیاست و... که با گذشت زمان روى مىداد، پیامبر از میان یاران خود، مجتهدین و متخصصین و صاحبنظران را فرا مىخواند و همه در حضور پیامبر خداصلى الله علیه وسلم با هم مشورت مىکردند و به نتیجهاى واحد مىرسیدند و به این ترتیب قانون و حکمى استخراج مىشد که مسلمانان مىبایستى از آن پیروى و اطاعت مىکردند. وضعیت جامعه در زمان حضرتصلى الله علیه وسلم اینگونه بود. پس از رحلت پیامبر-صلى الله علیه وسلم- برنامهى جامعهى اسلامى به همان شکل ادامه یافت؛ با این تفاوت که دیگر پیامبر خداصلى الله علیه وسلم در میان مسلمانان نبود. پس از ایشان براى این که فردى مسئولیت اجراى قوانین و برنامهها را بر عهده بگیرد، همان مجتهدان و متخصصان و عالمان و صاحبنظران مسلمان که جزو صحابهى پیامبر-صلى الله علیه وسلم- بودند و به خوبى قادر و توانا بودند که قانون و برنامهى خدا را از قرآن استخراج کنند و براى مردم بیان نمایند، از میان خود فردى که بهترین آنها نیز بود، به عنوان خلیفه انتخاب کردند. این فرد کسى جز ابوبکر صدیق رضى الله عنه نبود. این بزرگوار رضى الله عنه مسئول اجراى قوانین و احکام خدا در جامعهى مسلمانان و نمایندهى آن بزرگواران یعنى مجتهدین و متخصصین و صاحبان رأى و نظر - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- بود. پس از حضرت ابوبکر صدیق رضى الله عنه حضرت عمر فاروق رضى الله عنه و بعد از ایشان حضرت عثمان ذى النورین رضى الله عنه و پس از ایشان حضرت على بن ابى طالب رضى الله عنه و پس از ایشان فرزندش حضرت حسن بن على رضى الله عنه به عنوان نمایندهى متخصصین و مجتهدین، مسئول اجراى قوانین و احکام خداوند بودند. این پنچ نفر که خلفاى راشدین نامیده مىشوند، هر کدام پس از دیگرى از طرف جمع عالمان و متخصصین انتخاب شدند و پس از انتخاب اطاعت از هر یک از آن بزرگواران بر مردم واجب بود.
پس از خلافت این بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- نظم جامعهى اسلامى به هم خورد و نظام دیگرى بر سر کار آمد و به تدریج قانون و برنامهى خداوند متعال در میان مردم بیگانه و غریب شد و کار به جایى رسید که امروز بیبیم. امروزه مسلمانان به حدى از برنامه و قانون خداوند متعال فاصله گرفتهاند که به جاى قانون و برنامهى خداوند، قانون و برنامهى غیر او یعنى قانون و برنامهى اروپا و امریکا و... را در جامعهى خود اجرا مىکنند. در چنین وضع و شرایطى بر هر مسلمانى واجب است، در حد توان، براى برگرداندن وضعیت گذشته یعنى دوران خلافت اسلامى، تلاش کند تا در جامعهى مسلمانان تنها برنامه و قانون خدا اجرا شود و قرآن و سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم بر جامعه حاکم شود. وظیفهى عالمان دینى نیز در این برهه از زمان، اتحاد و اتفاق نظر بر مسائل مختلف و بعد از آن اعلام یک رأى به مردم است تا مردم از آن حکم اطاعت و پیروى کنند و در زندگى به کار گیرند و اینگونه بتوانند در بهترین وجه ممکن عبادت و اطاعت و بندگى خداوند متعال را به جاى آورند.
آنچه بیان شد خلاصهى معناى إِیَّاکَ نَعْبُدُ یعنى چگونگى اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال بود.
اکنون به بخش دوّم یعنى بخش إِیَّاکَ نَسْتَعینُ مىپردازیم؛ بخش درخواست کمک از خدا و قبول او به عنوان تنها فریادرس و پشتیبان.
توضیح مطلب این که:
گفتیم، هر چیزى که در این دنیا اتفاق مىافتد، انجام دهندهى آن تنها خداوند متعال است. خداوند متعال نیز براى انجام هر کارى اسبابى را تعیین کردهاند. وقتى سبب آماده باشد و خداوند نیز اراده کند، آن امر و آن کار روى مىدهد؛ اما اگر سبب آماده نباشد یا خداوند متعال اراده نکند، آن کار هرگز اتفاق نخواهد افتاد؛ مثلاً: اگر آتش باشد و خداوند بخواهد که چیزى بسوزد، عمل سوختن انجام مىگیرد در غیر این صورت با وجود بودن آتش هیچ چیزى نمىسوزد و عمل سوختن هرگز انجام نمىگیرد. بنابراین، اگر انسان با علم و آگاهى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد هرگز حاضر نیست در زندگى کسى یا چیزى را به عنوان فریادرس و پشتیبان خود انتخاب کند؛ زیرا در زندگى هر چیزى را که بخواهد و طالب دستیابى به آن باشد، سعى مىکند سبب و وسیله آن را بهکار گیرد سپس از خداوند متعال مىخواهد آن امر انجام گیرد یا انجام نگیرد و بس.
بنابراین بر انسان مسلمان واجب است براى انجام یا عدم انجام هر کارى، نخست سبب آن را به کار بگیرد و پس از آن، چون مىداند تنها سبب براى انجام یک امر کافى نیست، به خدا توکل کند و از او طلب کمک و یارى نماید؛ مثلاً: فردى که بیمار است باید به دکتر مراجعه کند و دارو بگیرد و در زمان مصرف داروها متوجه خداوند باشد و بگوید: خدایا! براى بهبودىام آنچه بر من واجب بود مراجعهى به پزشک بود و سپس تهیهى دارو. خدایا! من این کار را انجام دادم و این را هم مىدانم که براى شفایم این به تنهایى کافى نیست و اگر ذات تو اراده نکند این داروها مؤثر نخواهند بود و هرگز شفا نخواهم یافت؛ پس از تو مىخواهم که در داروها تأثیر گذاشته و مرا شفا بدهى. یا مثلاً: فرد گرسنه مىرود و غذا مىخورد. او با خوردن غذا وظیفهى خود را انجام داده است؛ اما هنگام خوردن باید چنین معتقد باشد که براى سیر شدن؛ خوردن غذا کافى نیست بلکه اراده و خواست خداوند نیز لازم وضرورى است؛ پس متوجه خداوند مىشود و مىگوید: خدایا! من براى سیر شدن وظیفهى خود را انجام دادم و در این زمینه غذا تهیه کرده و آن را خوردم، حال از تو مىخواهم مرا سیر کنى و این غذا را سبب سیر شدن من قرار دهى. بر این اساس است که فرد مسلمان در آغاز خوردن غذا مىگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ.
انسان مسلمان به خوبى مىداند که خوردن غذا براى این است که نفع و خیرى به دست آورَد و بیمارى و مشکلاتش را برطرف کند. او مىداند که جلب چنین سود و دفع چنان مشکلى تنها با ارادهى خداوند میسر است و خداوند براى هر کدام اسباب و وسایلى تعیین کرده است؛ مثلاً: غذا سبب سیر شدن و دفع گرسنگى است و انسان با خوردن آن، تنها سبب سیر شدن را فراهم کرده و بعد بر خدا توکل مىکند و از او مىخواهد که او را سیر کند. انسان با گفتن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، به یاد خداوند مىافتد و این که تنها جلب کنندهى امکانات و دفع کنندهى مشکلات ذات اوست؛ پس در این زمینه از او کمک مىطلبد. معناى واقعى توکل همین چیزى است که بیان شد. بر هر فرد مسلمان واجب است که اینگونه معناى توکل را درک کند. توکل آن نیست که انسان ترک وظیفه کند و از اداى وظیفهى بندگى و مسئولیت دست بردارد و بگوید: خدا بزرگ است. خدا خودش هر کارى را بخواهد انجام مىدهد. هرگز چنین نیست و خداوند هرگز چنین کارى را انجام نمىدهد و بدون فراهم شدن اسباب، کارى نمىکند. فرد باید سبب یا اسباب هر کارى را که مىخواهد انجام دهد فراهم کند بعد از آن از خدا بخواهد که آن کار را برایش انجام دهد و از او بخواهد در اسباب تأثیر بگذارد. وقتى غذا خورد و چنین معتقد بود و یقین داشت که اگر خدا نخواهد هرگز سیر نمىشود و بعد متوجه خدا شد و از ته دل از او خواست که تأثیرى در غذا بگذارد و او را سیر کند، خداوند متعال او را سیر خواهد کرد. معناى واقعى توکل اینچنین است که بیان شد.
مثال دیگر:
اگر انسان بخواهد خداوند در آخرت به او رحم کند و از گناهانش در گذرد و او را از جهنم دور و به بهشت وارد کند و از او راضى باشد، باید نخست سبب چنین مغفرت و رضایتى را فراهم کند و آن برگشت از انحراف و گمراهى و در مسیر بندگى خدا قرار گرفتن و انجام اعمال صالح و حرکت کردن به سوى کمال است و چون این به تنهایى کافى نیست بعد از آن باید متوجه خدا شود و دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب مغفرت و رضایت تو را فراهم کردم. از گمراهى و انحراف برگشتم و در مسیر ایمان به تو قرار گرفتم و شروع به انجام اعمال صالح کردم؛ بنابراین از تو مىخواهم که مراببخشى و به من رحم کنى و مرا از عذاب جهنم نجات دهى و از نعمت و خوشبختى آخرت و رضایت خود بىنصیب نکنى.
گفتیم که انسان مسلمان باید تنها از خداوند متعال طلب کمک کند؛ زیرا هر مخلوقى از مخلوقات سببى از اسباب هستند و به تنهایى نمىتوانند کارى انجام دهند و تنها با اراده و خواست خداست که کارى انجام مىگیرد. فرد سبب را به کار مىگیرد و بعد از آن، از خداوند طلب یارى و کمک مىکند، کسى که در چاهى مىافتد و از فرد دیگرى که از کنار چاه عبور مىکند درخواست کمک مىکند او در حقیقت سبب را به کار گرفته است. خداوند چنین قرار داده است که آن شخص سبب بیرون آوردن کسى از چاهى باشد و دست او را بگیرد و او را از چاه بیرون بیاورد. فردى که در چاه افتاده است باید هنگام درخواست کمک به یاد خدا باشد و یقین داشته باشد که اگر خدا نخواهد او و هزاران فرد دیگرى چون او نمىتوانند او را از چاه بیرون بیاورند.. او در هنگام درخواست کمک از کسى، بر خدا نیز توکل مىکند و از او مىخواهد که او را کمک کند و با زبان حال مىگوید: خدایا! من سبب را به کار گرفتم و از این فرد خواستم که مرا از چاه بیرون بیاورد پس تو نیز مرا کمک کن و در کمک این شخص تأثیر بگذار تا او بتواند مرا از چاه بیرون بیاورد.
بنابه آنچه گفته شد، چون هر مخلوقى فقط سبب است و خود به تنهایى نیز نمىتواند کارى انجام دهد و این تنها خداست که مىتواند هر کارى را که اراده کند انجام دهد پس هرگز شایسته و عاقلانه نیست که انسان از غیر خدا طلب کمک کند. در قرآن آیات بسیارى وجود دارند که به این مطلب اشاره دارند و انسان را متوجه این نکته مىکنند که باید تنها از خداوند متعال طلب کمک کرد و این که هیچکس و هیچ چیز دیگرى غیر از خدا وجود ندارد که انسان از او تقاضاى کمک نماید و او بتواند به انسان کمک کند:
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّى وَ لاأُشْرِکُ بِهِ أَحَداً،(43) خداوند خطاب به پیامبر خود و هر بندهى دیگرى که بخواهد پیرو و مطیع پیامبر باشد، مىفرماید: بگو من فقط از پروردگارم [چیزى را] درخواست مىکنم. - دعا یعنى درخواست جلب نفع و دفع ضرر.- [بگو: من] تنها از پروردگارم طلب کمک مىکنم و کس دیگرى را در این زمینه شریک او قرار نمىدهم.
آیه به این مطلب اشاره دارد که: اگر انسان از غیر خدا طلب کمک کند، آن را شریک او- جلّ جلاله - قرار داده است.(44)
در اینجا ممکن است این سؤال پیش بیاید که چه تفاوتى بین این دو درخواست وجود دارد؛ فردى از کسى بخواهد - مثلاً:- او را از چاه بیرون بیاورد و فردى روح یکى از بندگان صالح خدا را به فریاد بخواند و از او بخواهد که برایش کارى انجام دهد؟ ممکن است کسى چنین تصور کند که وقتى فردى روح یکى از بندگان صالح خدا را به فریاد مىخواند و مىگوید: یا روح فلان بندهى صالح خدا! درست همانند این است که به شخص زندهاى بگوید که او را از چاه بیرون بیاورد. پس [به گمان او] چرا در مورد بیرون آوردن از چاه گناه نیست ولى در مورد طلب کمک از روح فلان بندهى صالح خدا گناه و شرک محسوب مىشود؟
جواب:
جواب این است که خداوند متعال خود روشن کرده است که بیرون آوردن فردى توسط فرد دیگر از چاه سبب است. آن فرد سبب است و خداوند اصل کار که همان بیرون آوردن است را انجام مىدهد و در سبب تأثیر مىگذارد. اما هرگز روح فلان بندهى صالح خود را سبب دفع ضرر و زیان از کسى یا جلب سود و خیر قرار نداده است. نه در قرآن و نه در هیچ کتاب دیگر آسمانى و نه در هیچ حدیث صحیح پیامبر خداصلى الله علیه وسلم چنین مطلبى بیان نشده است. علاوه بر این آیات و احادیث بسیارى چنین کارى را اصلاً جایز و درست نمىدانند و به این هم اشاره مىکنند که درخواست کمک از غیر خدا و قرار دادن غیر خدا به عنوان فریادرس یا به عنوان واسطه بین خود و خداى خود، شرک است. البته آنچه گفته شد به این معنى نیست که انجام دادن چنین کارى از سوى مسلمانان، در گذشته یا در حال حاضر، سبب مشرک شدن آنها شده است. هرگز چنین نیست؛ زیرا مردم از این جهت که حقّ و واقعیت مطلب درست و دقیق برایشان روشن نشده است، معذورند و کلمهى مشرک و غیر مسلمان هرگز به مسلمان اطلاق نمىشود؛ اما با این وجود از هر فرد مسلمانى که چنین کارى را انجام مىدهد و دلش به حال و وضعیت خود [به ویژه در قیامت] مىسوزد و مىخواهد بندهى واقعى خدا باشد، مىخواهیم در اسرع وقت و در کوتاهترین فرصت ممکن برگردد و از طلب کمک از غیر خدا دست بردارد؛ زیرا پس از روشن شدن مطلب هرگز جایز نیست چنین کارى را انجام دهد و اگر پس از این باز هم این کار را انجام دهد، خداوند متعال از او نمىپذیرد. او باید این را بداند که اگر قبل از روشن شدن مطلب و واقعیت دچار خشم و عذاب خدا نشده است و خدا از تقصیرات و گناه او گذشت کرده است، بعد از روشن شدن مطلب دیگر اینگونه نیست و خداوند هرگز او را معذور نمىدارد.(45)
نکتهى بسیار مهمى که بیانش در اینجا لازم و ضرورى است این که: منظور از آنچه گفته شد (واسطه قرار دادن و به فریاد خواندن روح بندگان صالح خدا گناه است)، این نیست که بندگان صالح خدا اعم از پیامبران، فرشتگان و اولیاى صالح که از طرف مردم به فریاد خوانده مىشوند و بین مردم و خدا واسطه قرار داده مىشوند، انسانها و مخلوقات کم ارزشى هستند و آنها را به عنوان واسطه قرار ندادن به معناى اهانت به آنان است. معاذ الله. معاذ الله. کسى که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد نه تنها نمىتواند به یکى از بندگان صالح خدا کمترین اهانتى بکند یا خداى نخواسته به دیده تحقیر به آنان بنگرد، بلکه تنها زمانى مؤمن محسوب مىشود که پیامبران خدا را از خود بیشتر دوست داشته باشد و در تمام زندگىاش از آنان پیروى کند و جان و مالش را در راه تعالى برنامهاى که آنان آوردهاند فدا کند. احترام و ارزش نهادن واقعى به آن بزرگواران تنها در صورتى است که انسان به آنان آنگونه نگاه کند که خدا بیان کرده است. خداوند آنها را بندهى خود معرفى کرده است نه فریادرس مردم. خداوند آنها را براى واسطه بودن بین خود و بندگانش نفرستاده است. آنها براى این آمدهاند تا به مردم بگویند و برایشان تبیین کنند که تنها خداوند متعال فریادرس واقعى است. احترام و ارزش نهادن به آنان به این صورت است که انسان تابع و پیرو برنامهى آنان باشد و از آنان پیروى کند و این را بداند که اگر انسان از آنان پیروى نکند خداوند متعال هرگز به او رحم نمىکند. انسان نمىبایستى این بزرگواران را به ناحق فریادرس خود قرار دهد و کارى را انجام دهد که پیامبران براى از بین بردن آن آمدهاند.
بسیارى را عقیده بر این است که وقتى ما از یکى از اولیاى صالح خدا طلب کمک مىکنیم و او را به فریاد مىخوانیم، منظورمان این نیست که او خود به تنهایى مىتواند کارى را انجام دهد. چنین افرادى مىگویند: ما معتقدیم که تنها خداوند متعال قادر بر انجام هر کارى است که اراده کند؛ اما چون ما انسانهاى خوبى نیستیم و گناهکار مىباشیم پس نمىتوانیم مستقیماً با خداى خود ارتباط برقرار کنیم و با او راز و نیاز کنیم؛ بنابراین مجبوریم یکى از آن بزرگان را به عنوان واسطه بین خود و خدا انتخاب کنیم و به وسیلهى او خود را به خدا نزدیک کنیم و از او چیزى بخواهیم. همچون واسطه قرار دادن فردى نزد یکى از حاکمان دنیایى.(46)
به چنین افرادى [که تعدادشان هم اندک نیست] باید گفت: آنچه بیان داشتید و توجیهاتى که گفتید سخنان و توجیهات کسى است که خدا را نشناخته و نمىشناسد. خدا آن ذاتى است که خود مىفرماید: هیچ چیزِ انسان بر من پوشیده نیست. خدا آن ذاتى است که مىفرماید: من از هر خیالى که به ذهن انسان و به دل او خطور مىکند آگاه هستم و خبر دارم. خدایى که [چون انسان] اهل هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و هرگز کار ناحق و کار نابجا انجام نمىدهد تا نیاز به واسطه و پارتى داشته باشد، چه نیازى به این مىرود که انسان کسى را بین خود و او - جلّ جلاله - واسطه قرار دهد. او از همه کس به انسان نزدیکتر است و از احوال هر فردى هم با خبر و آگاه است و هر کسى که صادقانه و با اخلاص به او پناه ببرد و از او طلب کمک کند حتماً به فریادش مىرسد و به او کمک خواهد کرد. اگر به خیر و مصلحت او باشد حتماً آنگونه که او خواسته است نیازش را بر آورده مىکند. اگر به خیر و مصلحت او نباشد به گونهاى بهتر از آنچه او مىخواهد با او برخورد خواهد کرد.
[در مورد مثال حاکم و رعیت و نیاز به واسطه و پارتى نیز باید گفت:] دلیل این که مردم براى رفتن نزد حاکم به واسطه نیاز دارند و دست به دامن آن مىشوند این است که حاکم بر خلاف خدا، انسان است و نمىداند و آگاهى ندارد که مردم در چه وضعیتى به سر مىبرند، و چه مشکلاتى دامنگیرشان شده است و گرفتار چه مصیبت هایى شدهاند و نیازشان چیست. و چون اجازه نمىدهد هر کس به ملاقاتش برود، وجود واسطه ضرورت پیدا مىکند. یا واقعاً به طریقى از وضعیت و حال و احوال مردم با خبر است اما چون او بندهى هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است، دوست ندارد به مشکلات مردم رسیدگى کند و آنها را برطرف نماید و تنها زمانى این کار را خواهد کرد که واسطهاى که یکى از دوستان و آشنایان یا نزدیکان اوست، نزدش برود و از او درخواست کمک نماید و از او بخواهد کارى انجام دهد و مشکل موجود را حل کند.
مسلمانى که از حقیقت و روح نماز آگاه است، هرگز نمىتواند اینگونه فکر کند و هرگز نمىتواند بگوید: من خود نمىتوانم مستقیماً با خدا تماس بگیرم و در این زمینه نیاز به واسطه دارم؛ زیرا نماز یعنى ارتباط مستقیم بنده با خداى خود و چیزى غیر از این نیست. نماز یعنى راز و نیاز و مناجات بنده با خداى خود. انسان مسلمان در نماز از خداوند متعال طلب و درخواست آنچه که مىخواهد، مىکند. خداوند متعال خود نیز به انسان دستور داده است تا در شبانهروز بیاید و مستقیماً چند بار با او ارتباط برقرار کند و با او صحبت کند و هر چه در دل دارد به او عرض کند و هر نیازى که دارد با او در میان بگذارد.
خود قرآن به وضوح و در جاهاى متعدد بیان کرده است که وسیلهى نزدیک شدن به خدا تنها ایمان و عمل صالح است، همانطور که در آخرین آیه از سورهى علق مىفرماید: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ یعنى براى خدا سجده کن و بندهى واقعى او باش تا بتوانى به این وسیله به او نزدیک شوى و به حضورش برسى.
در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده که اگر کسى بین خود و خداى خود واسطه قرار دهد تا از این طریق به خداوند نزدیک شود و با او راز و نیاز کند، دچار شرک شده و آن فرد، آن واسطه را شریک خدا قرار داده است. به این مطلب نیز اشاره شده که اگر از آنان که غیر خدا را دوست خود قرار داده و آنان را پشتیبان و فریادرس خود مىدانند، اشکال بگیرى و از آنان بپرسى که چرا این کار را مىکنید؟ چنین جواب مىدهند و مىگویند: ما این افراد را تنها به این دلیل به عنوان فریادرس خود قرار دادهایم که ما را به خدا نزدیک کنند. اما قرآن با قاطعیت در جواب آنان مىفرماید: این افراد دروغگو هستند و در اشتباه محض به سر مىبرند.
پس از روشن شدن حقیقت و واقعیت، با دلایل محکم و استوار و اثبات این که غیر از خدا کسى فریادرس نمىباشد و شایستگى چنین امرى را ندارد، اگر چنین افرادى دست از کارشان نکشند، آنان کافرند و خداوند متعال در قیامت بین آنها و بندگان مخلص خود قضاوت خواهد کرد و روشن مىکند که چه کسى بر حقّ و چه کسى گمراه بوده است. و سپس هر کسى را به جزا و سرانجام خود خواهد رساند:
أَلا لَلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَإِنَّ اللَّهَ لایَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ(47)
و در جاى دیگر مىفرماید: آنان که مطیع غیر خدا هستند و به غیر او- جلّ جلاله - پناه مىبرند و بندگان و مخلوقات خدا را به فریاد مىخوانند و فریادرس خود مىدانند و آنها را به عنوان پشتیبان و پناهگاه خود قرار مىدهند و زمانى که از این کار منع مىشوند، در جواب مىگویند: ما که چنین معتقد نیستیم و نمىگوییم این واسطهها خود به تنهایى مىتوانند براى ما کارى انجام دهند و مستقل هستند. ما اینها را به عنوان شفیع و واسطه بین خود و خداى خود قرار مىدهیم و از آنها درخواست کمک مىکنیم تا از این طریق ما را به خدا نزدیک کنند. کار چنین افرادى شریک قرار دادن براى خداست و خداوند از چنین کارى منزّه و مبرّا است. خداوند متعال نه در آسمانها و نه در زمین، کسى را به عنوان واسطه بین خود و بندگان خود قرار نداده است تا از این طریق یکى از بندگانش به او نزدیک گردد:
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لایَضُرُّهُمْ وَ لایَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِما لایَعْلَمُ فِی السَّمواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ(48)
و در جاى دیگر به این مطلب اشاره مىکند که: افراد و مخلوقاتى که به فریاد خوانده مىشوند از چیزهاى پشت پردهى غیب آگاه و با خبر نیستند تا بتوانند براى کسى کارى انجام دهند:
قُلْ لایَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ،(49) بگو تمام آنچه در آسمانها و زمین است جز خدا از غیب خبر ندارند. حتى نمىدانند که چه موقع زنده خواهند شد و از قبرهایشان بیرون آورده مىشوند.
تنها غیبى که انسان مىداند و به آن خبر داده شده است همان برنامهى هدایت خداوند است که نخست پیامبران از آن آگاه شده و سپس مردم از طریق آن بزرگواران بر آن آگاهى یافتهاند، پس: لایَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ، غیر از خدا کسى غیب نمىداند.
خداوند متعال در قرآن به پیامبرش دستور مىدهد و مىفرماید: تو براى مردم بیان کن که غیب نمىدانى و اگر از غیب آگاهى مىداشتى چیزهاى مفید و خوب بسیارى را براى خود کسب مىکردى و خود را از چیزهاى نامطلوب و ناخوشایند و مشکلات بسیارى نجات مىدادى. تو همانند هر انسان دیگر غیب نمىدانى و در نتیجه بسیارى از چیزهاى به ظاهر خوب را از دست مىدهى و به مشکلات بسیارى نیز گرفتار مىشوى. تنها چیزى که تو از غیب مىدانى همان برنامهى هدایت است که خداوند متعال به تو داده است:
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَومٍ یُؤْمِنُونَ،(50) به مردم بگو که وظیفهى تو تنها اعلام خطر و هشدار و نیز مژده دادن و بشارت است. ترساندن و اعلام خطر به آنانى که در مسیر بندگى شیطان قرار گرفتهاند و به مسیر بندگى خدا بر نمىگردند و بشارت و مژده به آنانى است که در مسیر بندگى خدا قرار دارند و با اخلاص کامل مشغول بندگى و عبادت خداوند متعال هستند. وظیفهى تو همین است و بس و هیچ آگاهى و اطلاعى از غیب ندارى و غیب را تنها خداوند متعال مىداند و بس.
حال که هیچکدام از بندگان صالح خداوند حتى بزرگترین آنها یعنى پیامبر خدا حضرت محمد-صلى الله علیه وسلم- چیزى از غیب نمىداند و از حال و اوضاع کسى آگاه نیست، چگونه از آنان طلب کمک شود و به عنوان فریادرس و پناهگاه و پشتیبان قرار داده شوند؟
پس از بیان این که هیچ کس غیر خدا - مگر توسط قرآن -، بر غیب آگاهى ندارد، هر کس چنین ادعایى نسبت به خود یا نسبت به دیگرى داشته باشد، یقیناً اشتباه مىکند و اگر آگاهانه چنین ادعایى بکند مطمئناً دروغ مىگوید و آنچه که او غیب مىنامد گمان و خیالى بیش نیست؛ مثلاً: رخ دادن حادثهاى به دل کسى خطور مىکند و بعداً آن حادثه هم روى مىدهد. اگر آن فرد یا دیگران چنین ادعا کنند که واقعاً غیب مىداند چیز درستى نیست و آنچه تصادفاً اتفاق افتاده خیال و گمانى بوده که به دلش خطور کرده است و بیش از این چیز دیگرى نبوده است. یا مثلاً: فردى خوابى مىبیند و بعد از مدتى خوابش تحقق مىیابد و این در حالى است که هرگز مطمئن نبوده که آنچه دیده روى خواهد داد و به واقعیت خواهد پیوست. یا اگر فردى روزى پیشبینى امرى را بکند و بعداً پیشبینى او به تحقق بپیوندد، این دانستن غیب نیست؛ چرا که او تنها پیشبینى کرده است و هرگز مطمئن نبوده که آنچه گفته تحقق مىیابد. به همین خاطر است که خداوند متعال مىفرماید: آنان که غیر خدا را فریادرس خود مىدانند، هیچ دلیل و برهانى ندارند؛ زیرا فریادرس باید خالق، مالک و صاحب قدرت باشد و نفع و ضرر در دست او باشد و بر انسان تسلط داشته و سرانجام او در دستش باشد و کسى غیر از خدا چنین قدرتى ندارد. نه در آسمان و نه در زمین کسى غیر از خدا خالق و آفرینندهى کوچکترین چیز نیست.
دلیلى مبنى بر این که کسى غیر از خدا شایستگى و لیاقت این را داشته باشد که از او طلب کمک شود، در دست نیست. به همین دلیل است که خداوند مىفرماید: چه کسى گمراهتر از فردى است که غیر از خدا کسانى را به فریاد بخواند که از هر لحاظ پایینتر از خدا هستند و هرگز نمىتوانند تا روز قیامت جواب او را بدهند، و اصلاً به فریادش نمىرسند. علاوه بر این، از فریاد و درخواست او نیز بى خبرند:
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُواْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لایَسْتَجیبُ لَهُ إِلى یَومِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ. وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِم کافِرینَ(51) و در روز قیامت چنین به فریاد خواسته شدگانى و آنان که به ناحق فریادرس شناخته شده بودند، دشمنِ به فریاد خواهندگان خود مىشوند و بىزارى خود را از کارى که آنان کردهاند، اعلام نموده و مىگویند: ما اصلاً به چنین کارى راضى نبودهایم، [و خطاب به آنها مىگویند:] شما کار بیخود و بىجایى کردهاید که از ما طلب کمک نمودید. ما اصلاً این کار را دوست نداشتیم و شما را به آن دعوت نکرده بودیم. ما هرگز شما را از خود نمىدانیم؛ زیرا بر خلاف آنچه شما را به سوى آن دعوت کرده بودیم عمل کردهاید. ما آمدیم به مردم اعلام کنیم که طلب کمک از غیر خدا جایز نیست و شرک محسوب مىشود؛ اما شما بر اساس دعوت و گفتهى ما عمل نکردید پس هیچ علاقه و رابطهاى بین ما و شما وجود ندارد.
شاید برخى از مردم چنین تصور کنند که منظور خداوند از به فریاد خواسته شدگان همان بتهایى بوده که در آن زمان )قبل از اسلام( غیر مسلمانان آنها را به فریاد مىخواندند و دست به دامن آنها مىشدند و از آنها کمک مىطلبیدند و کسانى را که خداوند مشرک خوانده است افرادى هستند که این بتها را به فریاد مىخواندند. اما اگر با اندک اطلاع و آگاهى و با انصاف به قرآن و آیات متعدد آن در این زمینه بنگریم هرگز در این شک نخواهیم کرد که منظور از این آیهها تنها بتها نبوده و نیست و خداوند با کلمات و عباراتى بسیار روشن و واضح این مطلب را بیان فرموده که آنچه مردم از آنها طلب کمک مىکردند و به فریاد مىخواندند تنها بتهاى سنگى و... نبودهاند. اصلاً آن بتها یاد بود و مجسمههایى از بندگان صالحى بودند که نزد مردم داراى مقام و موقعیت خاص و ویژهاى بودهاند؛ مثلاً: منظور از بتهایى که مشرکین قریش به نامهاى لات و منات و عزى و... ساخته و آنها را به کمک مىطلبیدند چیزى جز این نبوده که چنین معتقد بودند که: فرشتگان فرزندان خداوند متعال هستند و طبیعى است که فرزند [به ویژه دختر(52)] به راحتى مىتواند از پدرش درخواستهایى بکند. آنها با زبان حال مىگفتند: ما از دسترسى به فرشتگان ناتوانیم پس مىآییم و مجسمهها و یادبودهایى از آنها مىسازیم و آنها را مورد احترام قرار مىدهیم و در اطرافشان طواف مىکنیم و نزدشان نذر و قربانى مىکنیم تا فرشتگان با این کار متوجه ما شده و از ما راضى شوند و محبت ما در دلشان جاى گیرد و در نتیجه آنچه ما مىخواهیم و از آنها درخواست مىکنیم، آنها از خداوند بخواهند [ ؛چرا که ما افراد گناهکار و بدبختى هستیم که توانایى برقرارى ارتباط مستقیم با خدا را نداریم].
آنچه گفته شد خلاصهى شرکى بود که آن مردم دچارش شده بودند. آنها هرگز چنین معتقد نبودند که بتها خود به تنهایى مىتوانند کارى انجام دهند. آنها وقتى یکى از بتها را عُزّى نامیدند با این اعتقاد بود که خداوند متعال چون یکى از نامهایش- به عقیده آنها- أَعَزّ است، که از لحاظ معنى درست مىباشد، پس - معاذ الله - یکى از فرشتگان که دختر اوست عُزّى نام دارد؛ چون نامها باید با هم تناسب داشته باشد. همانطور که به جنس مذکر گفته مىشود اکبر و به جنس مؤنث گفته مىشود کبرى یا اصغر و صغرى.
شرک مسیحیان نیز این چنین بود. آنها مىگفتند: عیسى پسر خداست نه به این معنى که - معاذ الله - خداوند متعال زنى داشته باشد و با او همبستر شده و در اثر این همبسترى فردى به نام عیسى به دنیا آمده باشد. هرگز چنین نمىگفتند و چنین معتقد نبودند. آنان چنین معتقد بودند که حضرت عیسى نزد خدا داراى چنان مقام و موقعیتى است که آنها مىتوانند از او درخواست کمک کنند و او را واسطهى بین خود و خداى خود قرار دهند.
خداوند مىفرماید: در روز قیامت آنانى را که برخى از بندگان صالح خدا را به فریاد خواندهاند به همراه بندگان صالح خدا گرد آورده و از بندگان صالح مىپرسیم: آیا شما بودید که این بندگان را گمراه کردید و به آنها گفتید: از ما طلب کمک کنید و ما را فریادرس و واسطه بین خود و خدایتان قرار دهید؟ یا خودشان گمراه شدند؟ آنان نیز در جواب مىگویند: خدایا! تو منزه و پاکى از این که ما چنین کارى بکنیم و اصلاً براى ما شایسته نیست که این کار را بکنیم. ما از این افراد بیزاریم و هرگز به آنان نگفتهایم که این کار را بکنند. اصلاً ما آنها را دعوت کردیم که از کسى جز خدا طلب کمک نکنند و کسى را بین خود و خدا واسطه قرار ندهند. بندگان صالح خدا، که به فریاد خوانده شده بودند، اینگونه بیزارى خود را از آنان اعلام کرده و خود را از گناه بزرگى که آنان دچارش شدهاند، تبرئه مىکنند:
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَقُولُ ءَأَنْتُم أَضْلَلْتُمْ عِبادِى هؤُلإِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبیلَ. قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَولِیاءَ،(53) در این آیه مشخص است که بحث بت مطرح نیست و حتّى بحث آنانى نیست که به گمان مردم صالح بوده و در نتیجه به فریاد خوانده شدهاند بلکه بحث، بحث فرشتگان و پیامبران و اولیاء خداست. در اینجا جا دارد به فرمایشى از عبدالقادر گیلانىکه بسیار نسبت به او ظلم شده و شخصیت او به درستى شناخته نشده است، اشاره کنیم و ببینیم که این بزرگوار چگونه در مورد پرستش و عبادت خدا بحث کرده است. ایشان در یک سخنرانى در بغداد که در جمع کثیرى از مردم ایراد کردند، فرمود: اى مردم! شما به دینار و درهم پناه بردهاید. شما به صاحبان قدرت متکى هستید. شما مال و ثروت و مقام و شهرت را پشتیبان خود قرار دادهاید. پس از آن فرمود: کُلُّ مَنْ إِعْتَمَدْتَ عَلَیْهِ فَهُوَ إِلهُکَ. به هر کس غیر از خدا تکیه کنى و بر او توکل کنى و او را پشتیبان خود بدانى، او را خداى خود قرار دادهاى. او را فرمانروا و فریادرس و صاحب و مالک خود قرار دادهاى و در نتیجه مرتکب شرک نسبت به خدا شدهاى. سپس ادامه داد و خطاب به چنین افرادى فرمود: یا مُشْرِکینَ بِالْأَسْباب، اى کسانى که اسباب را شریک خدا قرار دادهاید. - یعنى بندگان خدا سبب هستند و خداوند متعال بندگان را سبب انجام امور قرار داده است(54)و شما آن سببها را شریک و همتاى خدا قرار دادهاید -.
این بزرگوار-رحمه الله- در سخنرانىهاى مختلفش بسیار به این نکته اشاره مىکرد و مردم را به آن تذکر مىداد که تنها خدا فرمانروا و فریادرس است.
علاوه بر امام عبدالقادر گیلانى-رحمه الله- بسیار دیگرى از مردان صالح خدا همچون امام ربّانى که یکى از داعیان راه خدا بود، نزد مردم به گونهاى دیگر و غیر صحیح شناخته شدهاند.
باز هم این مطلب مهم را تکرار مىکنیم و مىگوییم: آنچه گفته شد به این معنى نیست که افرادى که اکنون از غیر خدا طلب کمک مىکنند و دیگران را به فریاد مىخوانند مشرک هستند. هرگز چنین نیست و ما هرگز مسلمانان را مشرک نمىدانیم؛ اما با این وجود مىگوییم: کارى که آنها انجام مىدهند (به فریاد خواندن دیگران) شرک است هر چند آنها معذور هستند. از آنان نیز مىخواهیم که اگر خواهان خوشبختى دنیا و سعادت آخرت هستند قبل از این که فرصت را از دست بدهند و بمیرند، دست از این کار بکشند و به سوى برنامهى صحیح خدا و قرآن و سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم برگردند.
ارجاعات
-----
33) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ و الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ». (ذاریات؛56)
34) اشاره به آیهى:« فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» دارد. (نازعات؛24)
35) زخرف؛87
36) عنکبوت؛61
37) حمد؛1
38) شورى؛21
39) یوسف؛40
40) یوسف؛40
41) به چنین امرى که تمام عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند، اجماع گفته مىشود.
42) و کسانى که به نیکى روش آنها را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبى پیمودند«. (توبه؛100)
43) جن؛20
44) منظور استاد-رحمه الله- استفاده و بهکارگیرى اسباب براى انجام امورى است که در حقیقت اسباب آن کار نیستند؛ مثلاً: درخواست کمک از روح یکى از بندگان صالح خدا به منظور جلب نفع یا دفع ضرر و... البته مسئلهى درخواست از روح یکى از بندگان صالح خدا و به فریاد خواندن آن با مسئلهى درخواست دعاى خیر از یکى از بندگان صالح خدا - با وجود اشتراک این دو امر در جلب نفع و دفع ضرر- دو مسئلهى کاملاً متفاوت هستند. مسئلهى درخواست دعا که در آیات متعدد به آن اشاره شده است؛ همچون درخواست فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان یا دستور به پیامبر-صلى الله علیه وسلم- براى طلب استغفار براى مؤمنین و... مسئلهاى جایز است و انجام چنین کارى بر هر فرد مسلمان واجب است. به این نکته نیز باید توجه کرد که در قرآن دعا به عنوان یکى از اسباب مغفرت معرفى شده است؛ اما درخواست کمک از روح یکى از بندگان صالح خدا نه تنها به عنوان سبب معرفى نشده بلکه آیات بسیارى نیز آن را منع کردهاند. براى آگاهى بیشتر به نوارهاى «مناظره»، «عقیده» و جزوهى «توحید» استاد-رحمه الله- مراجعه شود.
45) نکتهاى که در اینجا لازم به تذکر و بیان است و استاد بزرگواررحمه الله در جاهاى دیگر به آن اشاره کرده است مسئلهى شناخت سبب و اسباب امور است. ایشان مىفرمایند: اسباب امور از راههاى زیر قابل شناسایى است:
1. بیان آن در کتاب خدا یا سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم؛ مثلاً: خداوند متعال در کتابش توبه را سبب بخشش گناهان معرفى کرده است. پس انسان گناهکار با توبه کردن که همان سبب است از خداوند طلب بخشش مىکند. و...
2. تجربه و علم؛ مثلاً: از طریق تجربه و علم ثابت شده است که فلان دارو براى فلان بیمارى مفید است پس فرد بیمار آن دارو را فراهم مىکند و سپس بر خدا توکل مىکند. یعنى از او مىخواهد که در آن دارو تأثیر قرار دهد و او را شفا دهد. براى اطلاع و آگاهى بیشتر در این زمینه به نوارهاى »عقیده« استاد مراجعه شود.
درخواست کمک از روح یکى از بندگان صالح خدا و سبب قرار دادن آن به منظور نزدیک کردن انسان به خدا، باید از یکى از راههاى ذکر شده شده باشد. چنین چیزى نه در کتاب و سنّت آمده و نه از روى علم و تجربهى بشرى ثابت شده است. این که فردى یک بار یا دوبار با درخواست از روح یکى از صالحان شفا یافته است؛ امرى تجربه شده نیست.
46) هر چند مردم چنین تشبیهى را با زبان قال نمىگویند اما حال و وضعیتشان بیانگر چنین مطلبى است.
47) هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه براى خداست و بس. کسانى که جز خدا سرپرستان و یاوران دیگرى را برمى گیرند [و به آنان تقرب و توسل مىجویند، مىگویند:] ما آنان را پرستش نمىکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک کنند. خداوند روز قیامت میان ایشان [و مؤمنان] دربارهى چیزى که در آن اختلاف دارند داورى خواهد کرد. خداوند دروغگوى کفر پیشه را [به سوى حق] هدایت و رهنمون نمىکند«.. (زمر؛3)
48) اینان غیر از خدا چیزهایى را مىپرستند که نه بدیشان زیان مىرسانند و نه سودى عایدشان مىسازند و مىگویند: اینها میانجىهاى ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایى با خبر مىسازید که خداوند در آسمانها و زمین سراغى از آنها ندارد. خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایى است که مشرکان انبازشان مىدانند«. (یونس؛18)
49) بگو: کسانى که در آسمانها و زمین هستند جز خدا غیب نمىدانند، و نمىدانند که چه وقت برانگیخته مىشوند«. (نمل؛65)
50) اعراف؛188
51) احقاف؛5-6
52) مشرکین چنین معتقد بودند که فرشتگان دختران خداوند هستند.
53) فرقان؛17-18
54) نکتهاى که باید در اینجا به آن توجه کرد این است که هر انسانى سبب است و خداوند انسانها را سبب انجام امورات مختلف قرار داده است؛ اما این درست نیست که گفته شود چون هر انسانى سبب است پس جایز است برخى از آنها به عنوان واسطه بین سایر بندگان و خدا قرار گیرند؛ زیرا خداوند چنین مطلبى را نفى کرده است.
منبع: سبحانى، استاد ناصر: بندگى خدا، ترجمهی جهانگیر ولدبیگى، تهران، نشر احسان، 1387
نظرات